صفحه اصلی

درباره اين پايگاه

تماس با مديريت

بايگاني

جغرافياي ني ريز

ني ريز در گذر زمان

بزرگان ني ريز

بناهای تاريخي

مکان های ديدني

صنايع دستی

کشاورزی

آلبوم تصاوير

سرگرمی

تبليغات

لينكستان

لينك دوستان

گروه مركزي رايانه

وبلاگ پسراي ني ريز

سايت پسراي ني ريز

 
 
 
 
 
 
 
 
 

در اين بخش به اختصار از اديبان و شاعران و سخن سرايان ني ريز مطالبي آورده شده است. اين معرفي فقط به جهت آشنايي شماست و اگر بخواهيم به تفصيل سخن بگوييم و به معرفي كامل آثار و اشعار اين بزرگان بپردازيم, نياز به صرف وقت زياد مي باشد.شما مي توانيد در كتاب تاريخ و فرهنگ ني ريز درباره اين بزرگان و اشعارشان بيشتر بدانيد و يا آنهايي كه كتاب شعرشان به چاپ رسيده است را مطالعه كنيد.

 

مايلي ني ريزي

نسبت ني ريزي, مومنا(مومن كلو)

شعله ني ريزي (محمد جعفر)

سحاب ني ريزي,سيدنعيم(فرزند سيد عفيفا)

سراب ني ريزي,سيد محمد (فرزند سيد عفيفا)

عمان ني ريزي, محمد رضا (فرزند حاج ميرزا آقا)

ساكت ني ريزي محمد ابراهيم(ميرزاابراهيم) فرزند محمد شريف

شهاب ني ريزي, محمد حسن فرزند سيد نعيم (ملقب به اشرف)

******************************************************

 

مايلي ني ريزي:

 هفت اقليم قديميترين منبعي است كه در آن نام مايلي آمده و از اوبا عنوان مولانا مايلي ياد شده است.

بعد از آن تقي الدين اوحدي بلياني در تذكرت مهم خود,عرفات العاشقين, به شرح احوال وي پرداخته است. وي او را مولانا مايلي ايجي خوانده است.

مايلي در دوره شاه طهماسب صفوي (حك 930 – 984 هجري قمري) در ني ريز مي زيسته است. در آن زمان ميرزااحمد كفراني اصفهاني متصدي اراضي دولتي در فارس بود. گفته اند در اثر ظلم و بيداد وي مردمان آن ديار به ستوه آمده و از دست او به نزد شاه طهماسب صفوي شكايت بردند و چنانكه امين احمد رازي گفته است:طلب كش آن گروه, مولانا مايلي بود.

مايلي ضمن قصيده اي لاميه در 31 بيت شكايت خود و اهل آن ديار را به دربار شاه طهماسب رساند و طلب احقاق حق كرد.

شكوائيه او مورد قبول واقع شد و پارشاه صفوي دستور داد كه احمدكفراني, مبلغ سي تومان به مايلي بپردازد و همچنين مبالغي را كه به زور از مردم گرفته بود به آنان باز گرداند.

در تذكره عرفات العاشقين در با ره او آمده است: تيغ زبانش, خصم سوز و كانون بيانش, آتش مهاجات افروز است... سروران زمان از بيم تيغ هجاي او كَشَف وار سر در گريبان خمول كشيده بودند.

علي رغم اينكه درباره وي گفته اند كه: علم سياق را نيك مي دانسته و بر بسياري از كمالات اطلاع داشته و همچنين در شيوه مطايبه و مهازله بي قرينه روزگار آمده... هجو ازو بر زبان را بسيار است. هيچكس در زمان او در هجويات برابر وي در نمي آمد, اما فقط قصيده شكوائيه از او باقي مانده است:

اي كار جهاني شده از جور تو مشكل

مشكل كه رود نقش ستمهاي تو از دل

هستند ربيداد توملكي همه در داد

تا چند به بيداد بود طبع تو مايل

لرزد ز جفاي تو دل و دست جهاني

چون مرغ ستم ديده عاجز دم بسمل

...

تاريخ وفات مايلي دانسته نيست. اما همچنان كه پيش از اين اشاره شد و ي در سده 10 هجري قمري و ظاهرا در اواخر همان سده نيز وفات يافته است.

 

 

نسبت ني ريزي:

مومنا(مومن كلو)

 نام وي مومنا, مشهور به مومن كلو(كلو به معني رئيس محله است) و متخلص به نسبت بود. درتذكره ها و منابعي كه نام او آمده از وي با عناوين مومنا, مومنا ني ريزي, نسبت ني ريزي و نسبت فارسي ياد شده است. در تذكره شام غريبان در دو جا وتحت عنوان نسبت و نسبت مومنا تبريزي ذكر او آمده است كه تبريزي تصحيف ني ريزي است.

تاريخ ولادت  و وفات مومنا دانسته نيست. قديميترين مخنبعي كه در آن شرح حال وي آمده تذكره نصرآبادي است كه در سده 11 هجري قمري بين سالهاي 1083 – 1090 هجري قمري تاليف شده است. آنچه مسلم است آن است كه وي در سده 11 هجري قمري مي ريسته است.

نسبت در زمان شاه عباس ثاني (حك 1052 – 1077 هجري قمري) به اصفهان رفت و مدتي در آنجا زيست. به گفته نصرآبادي: مدتها در جرگه بلبلان در اصفهان بوده. بعد از آن در دوره حكومت شاهجهان (حك 1037 – 1068 هجري قمري) برهند, بدان سرزمين هجرت كرد. در هند به خدمت جعفرخان و دانشمند خان در آمد و در مدت اقامتش در آنجا مورد توجه آنان قرار گرفت و روزگار را به خوشي گذراند. پس از آن مومنا به اصفهان بازگشت و از آنجا رهسپار زيارت خانه خدا شد. پس از بازگشت از سفر حج دوباره عازم هند شد. در تذكره نصر آبادي درباره سفر اخير وي آمده است: باز به تحريك حرص از اصفهان راونه هند شده.

سرانجام وي در هند درگذشت.تاريخ وفات وي دانسته نيست اما با توجه به شرح احوالش در تذكره نصرآبادي مي بايست قبل از تاليف اين تذكره –تاليف در 1083 هجري قمري- وفات يافته باشد.

پس از وفات اسباب او را كه به گفته نصرآبادي قريب به هزار تومان بوده به اصفهان آوردند و بين وارثان تقسيم كردند.

علي رغم اينكه گفته اند: شعر بسياري گفته و حتي صاحب الذريعه ديوان شعري به او نسبت داده اما اكنون به جز ابياتي پراكنده از او اثري باقي نمانده است.

 

خط فرنگي,خال هندي,لب بدخشاني بود

ترك ما چيزي كه كم دارد مسلماني بود

در رگ سنبل و در ريشه ريحان رفتم

كس نديدم كه به خط تو گرفتار نبود

 

 

شعله ني ريزي

محمد جعفر:

 علي رغم اينكه شعله ني ريزي در سده 13 و اوايل سده 14 هجري قمري مي زيسته اما دانسته هاي ما درباره زندگاني وي اندك و مبتني است بر گزارشها و اطلاعاتي كه برخي از تذكره نويسان فارس به دست داده اند.

محمد حسين شعاع الملك شيرازي درتذكره تعاعيه, شيخ محمد مفيد شيرازي متخلص به داور در تكره مآت الفصاحه و احمد ديوان بيگي شيرازي در حديقت الشعرا به شرح احوال وي پرداحته  و اشعاري نيز از او نقل كرده اند. همچنين مرحوم دكتر نوراني وصال به نقل از آقاي سيد حسين علوي در مقدمه مثنوي خسرو و شيرين اطلاعات سودمندي آورده است.

تام و ي ميرزا محمد جعفر متخلص به شعله, فرزند محمد باقر خان و نوه محمد حسين خان بود. خاندان او از حاكمان ني ريز بودند. نياي او ميرحسام الدين عرب- از طايفه شيباني عرب فارس- سالها بر ني ريز حكم راند. پس از وي پسرش محمدحسين خان ني ريزي –پدربزرگ شعله- حكومت ني ريز را عهده دار شد.

از جمله كساني كه شعله را ديده و با او مصاحبت داشته مولف تذكره شعاعيه بوده است. در آن تذكره آمده است: گاهي به جهت تنظيم امورات ملكي خويش به شيراز آمدي و پس از انجام كار بدان ديار رهسپار شدي, كرارا خدمتش رسيدم و اشعار آبدارش را از لعل گهربار شنيدم.

درباره وضعيت ظاهر شعله گفته اند كه وي هيكلي نيرومند و بازواني قوي و انگشتاني درشت و قيافه موقر و اندامي بلند وسدايي بس رسا و با مهابت داشت. نگاه وي غضب آلود و رعب آور بوده و بهعلت شركت در چند جنگ محلي آثار زخم و شكستگي فراوان در بدن او به نظر مي رسيد.

شعله دوبار ازدواج كرد. يكي از همسران او دختر سيد يحيي دارابي بود. از زن ديگر او هيچ اطلاعي در دست نيست. ظاهرا او فرزندي نداشت و به همين جهت ريج ميبرد و اين محروميت روح شاعر را متاثر و او را دلتنگ مي داشته است.

قسمتي از قصيده وي در شكايت از گردش روزگار:

زماني چند لب بستم زگفتار

دلي فرسوده از دهر جفاكار

زخاموشي زبانم تاب بگرفت

ز اشكم كاخ دل سيلاب بگرفت

حريفان لب به طعنم باز كردند

ملمت هر طرف آغاز كردند

كه تا چندت چنين خاموش بودن

زبان بستن سراپا گوش بودن

 

در مقدمه خسرو و شيرين علت عزلت و گوشه گيري او ندامت و پشيماني وي از كارهاي گذشته اش گفته شده است.

شعله سرانجام در زادگاه خود ني ريز وفات يافت و همانجا در مصلاي معروف به امامزادگان مدفون شد.تاريخ وفات او را اكثر منابع 1315 هجري قمري گفته اند.

به علت تغييراتي كه بعدها در مصلاي مذكور رخ داده, قبر اين شاعر از بين رفت و كنون اثري از آن باقي نمانده است.

علاوه بر خسرو و شيرين كه بارها به جاپ رسيده اشعار پراكنده اي در قالب غزل و قصيده نيز از او باقي مانده استم.

 

 

سحاب ني ريزي,سيدنعيم

فرزند سيد عفيفا:

نام او سيد نعيم, فرزند سيد عفيفا شيخ السلام متخلص به سحاب بود. خاندان او از بزرگان علم و ادب آن ديار به شمار مي آمدند و در سده هاي 13 و 14 هجري قمري منصب شيخ السلامي ني ريز را عهده دار بودند. جد او مير محمد صالح دارابي-احتمالا در اوايل سده 13 هجري قمري- از داراب به ني ريز هجرت كرد و به گفته مولف فارسنامه ناصري: بساط فضل گستري را گسترانيده, متوطن گرديد و از نسل او سلسله اي در ني ريز بر پا گشته, بيشتر آنها اهل كمال و ثروت  و مال گشته, و به احترام تمام زندگاني دارند.

زين العابدين شرواني متخلص به تمكين_متوفي 1253 هجري قمري) در نمه اول سده 13 هجري قمري سيد عفيفا را ديده است.

سحاب اهل شعر و ادب بود و چنانكه مولف تذكره مرآت الفصاحه نقل كرده ديوان شعري مشتمل بر مثنويات, غزليات, قصايد و مراثي داشته است. اما اكنون جز ابياتي پراكنده از او اثري در دست نيست.

 

از غزليات او:

 

صورت خوبان بديدم هر چه در آفاق بود

صورت دلدار ما ديباچه اوراق بود

من كه رفتم زخود از گردش چشم سيهش

چون كنم گر به من زار بيفتد نگهش

 

 

سراب ني ريزي,سيد محمد

فرزند سيد عفيفا:

 دانسته هاي ما درباره سراب ني ريزي بسيار اندك است بر گزارش مختصري كه داور در تذكرت مرآت الفصاحه به دست داده است.

نام او سيد محمد فرزند سيد عفيفا شيخ الاسلام ني ريز و برادر سيد نعيم سحاب ني ريزي بود. او سراب  تخلص مي كرد و فقط سه بيت از اشعار او در دست است.

 

پسري گل رخي و سيم اندام

برده از من به دلبري آرام

زلف لرزان فتاده بر دوشش

كرده روز مرت سيه چون شام

همچو صياد قصد او كردم

او فتادم چو صيدش اندر دام

 

از تاريخ ولادت, زندگاني و وفات او اطلاعي در دست نيست, اما با توجه به شرح احوال خاندان او مي بايست در اواخر سده 13 و اوايل سده 14 هجري قمري زيسته باشد. به گفته داور در جواني به تير خطا كشته شد.

 

 

عمان ني ريزي, محمد رضا

فرزند حاج ميرزا آقا:

 نام او محمد رضا متخلص به عمان فرزند حاج ميرزا آقا بود و در سده 13 و 14 هجري قمري مي زيست. وي در سال 1259 هجري قمري در ني ريز متولد شد و در همانجا نيز نشو و نما يافت و ظاهرا تا آخر عمر در زادگاه خود ساكن بود. دانسته هاي ما درباره وي منحصر است به مطالبي كه از اشعار او به دست مي آيد و همچنين اطلاعاتي كه مرحوم سازگار در تذكره خود به دست مي دهد.

از تحصيلات وي اطلاعي نداريم فقط مي دانيم كه مدتي مامور دارايي بوده و در اين مدنت به جاهاي مختلف سفر كرد پس از آن به كسب و خريد و فروش اشتغال داشت.

قصيده اي كه در استرداد طلب خود از ملاعبدالواحد-يكي از وعاظ اصطهبانات- سروده خود گواهي است بر اشتغال او به داد و ستد. علاوه برآن توجه او به احوال و اوضاع اجتماعي و حساسيت او نسبت به مسايل ديني از قصيده اي كه در رد نكوهش يكي از بهائيان سروده آشكار است.

عمان در اواخر عمر انزوا گزيد و در گوشه عزلت عمر خود را سپري كزد.

علي رغم اينكه عمان شاعري بذله گو و هجو سرا بوده و همچنين مشكلات و نارسايي هاي روزگار را در لباس هجو و بذله گويي در اشعار خود منعكس مي كرده است, مهمترين و جالبترين سروده هاي او به مدح و ستايش اهل بيت اختصاص دارد.

قصايدي كه در مدح و ستايش اميرالمومنين,حضرت زهرا(ع),امام هفتم(ع),امام هشتم(ع), امام زمان(عج) و حضرت ابوالفضل (س) سروده, نشان دهنده عمق اعتقاد و ارادت او به خاندان عصمت و نبوت است.

عمان علاوه بر شعر و ادب, به خوشنويسي نيز علاقه مند بود و گفته اند كه خط نستعليق را نيكو مي نوشته و ديواني نيز به خط خود داشته كه نسخه اي از آن نزد نگارنده است.

 

قسمتي از قصيده در مدح و ستايش ولي عصر(عج) :

 

تو اي امام به حق, آفتاب ايماني

جهان جان و به جان جهان جهانباني

گرفته نور جمال تو شرق و غرب جهان

به چشم شب پره چون آفتاب پنهاني

كه گفت شخص تو پنهان بود ز پرده غيب

كه بي حجاب نمايان چه مهر تاباني

 

 

 

ساكت ني ريزي محمد ابراهيم(ميرزاابراهيم)

فرزند محمد شريف:

 از دانشمندان , شاعران و خوش نويسانفارس در سده 13-14 هجري قمري بود. او را ميرزا ابراهيم نيز خوانده اند. ساكت خود در مقدمه دبستان الفرصت از خوسشتنبا عنوان محمد ابراهيم بن محمد الشريف و نيز در پايان مقدمه حاج ميرزا ابراهيم ياد كرده است.

همچنان كه خود گفته است, اصلا شيرازي بود و در ني ريز ولادت يافت.

با توجه به گفته مولف تذكره شعاعيه-تاليف در 1320-1321 هجري قمري –مبني بر اينكه : قرني است در شيرازش منزل است, مي توان ولادت او را در نيمه دوم سده 13 هجري قمري حدس زد. همچنين به نظر مي رسد كه اودر اواخر همان سده به شيراز هجرت كرده باشد.

ساكت به كتابت و معلمي اشتغال داشت, به علاوه به تحصيل علم و ادب نيز همت گماشت و با علما و ادباي بزرگ شيراز در آن روزگار مصاحبت و مجالست يافت. از جمله آن بزرگان ميرزامحمد نصيرحسيني شيرازي معروف به فرصت الدوله شيرازي بود.

فرصت الدوله در كتاب آثار عجم از وي به بزرگي ياد كرده و درباره اوگفته است: ميرزاابراهيم اديبي است فاضل و نحريري كامل در خط نسخ, فخر اماثل.

علاوه بر آن وي با داور مولف تذكره مآت الفصاحه و با شعاع شيراري, صاحب تذكره شعاعيه نيز مصاحبت و مجالست داشت.آنان نيز از توانايي هاي او در علم و ادب و كتابت خط نسخ سخن به ميان آورده و اظهار داشدهاند كه در اكثر علوم خبير و عليم...خط نسخ را نيكو نگارد و در ساير خطوط خطاطش بي آهو شمارد.

در كتاب دانشمندان و سخن سرايان فارس آمده است كه اودر اواخر عمر اديب تخلص مي كرد.

ساكت سرانجام در شيراز وفات يافت و در همانجا به خاك سپرده شد.

تاريخ وفات اورا فقط مولف كتاب دانشمندان و سخن سرايان فارس در سال 1334 هجري قمري گفته است كه البته قابل تامل است. به هر حال با توجه به شرح احوالش مي بايست در اواسط سده 14 هجري قمري وفات يافته باشد.

از اوجز مقدمه اي كه بر دبستان الفرصت(ديوان فرصت) نگاشت و اشعاري پراكنده, اثري در دست نيست.

 

قسمتي از يك قصيده:

خيز و ساز دور از خويش جامه هيولايي

زآنكه سالك ره را لازم است عرياني

شو مجرد از هر قيد, بگذر از ريا و كيد

تا مگر نگردي صيد در كمند شيطاني

تا به كي در اين سجين, بسته پر بود از كين

مرغ باغ عليين همچو ماه كنعاني

 

 

شهاب ني ريزي

محمد حسن فرزند سيد نعيم

ملقب به اشرف:

 نام او محمد حسن, فرزند سيد نعيم شيخ الاسلام و نوه سيد عفيفا, ملقب به اشرف و متخلص به شهاب بود.داور نام اورا اشرف دانسته است كه صحيح نيست.

هر چند شرح احوال مختصري از او در تذكره مآت الفصاحه آمده اما دانسته هاي ما درباره وي بيشتر مبتني بر اطلاعاتي است كه مرحوم خليل سازگار- به نقل از نواره هاي او- در تذكره سازگار به دست داده است.

خاندان و ي از بزرگان علم و ادب بودند.شهاب در حدود 1272 هجري قمري در ني ريز متولد شد و در همانجا نشو و نما يافت. او پس از پدرش به احتمال در دهه 1310 هجري قمري به شيخ الاسلامي ني ريز برگزيده شد و سرانجام نيز در سن هفتاد سالگي در سال 1342 هجري قمري وفات يافت.

هر چند شهاب شيخ الاسلام ني ريز بود اما شخصيت علمي وادبي او جنبه هاي ديگر شخصيت وي را تحت الشعاع قرار داد.

از شهاب ديوان شعري شامل قصايد, مثنويات, غزليات, رباعيات و مسمطات به جا مانده است. نسخا هي از آن نزد أقاي محمدباقر اشرف زاده, كه مولف تذكره سازگار أن را ديده واز أن بهره برده و نسخه اي نيز نزد آقاي سيد حسن فقيه موجود است.

اين ديوان هنوز به چاپ نرسيده و فقط منتخبي از آن در تذكره سازگار أمده و همچنين تعدادي از قصايد أن به صورت اوراقي پراكنده (به صورت تايپي) در دانشگاه آزاد ني ريز تكثير شده است.

قصايد وي داراي مضامين بلند اخلاقي-مذهبي است و مولوديه ها و مديحه هاي بسيار زيبايي در مدح و ستايش اهل بيت(ع) سروده است. علاوه بر أن قصايدي در مدح ظل السلطان- پسر ناصرالدين شاه- شكوه از روزگار و مردمان زمان خود و نيز برخي موضوعات تاريخي و همچنين قصيده هايي عربي دارد.

چنانكه از سروده هايش بر مي آيد وي با ظل السلطان رابطه اي دوستانه داشته است و بارها به دادخواهي نزد او رفته و در قصيده هايش او را بسيار ستوده است.

 

قسمتي از قصيد در حمد و ستايش باري تعالي:

 

اول هر نامه نام حي توانا

آنكه به ذاتش نبرده ره دل دانا

مالك ملك قدم به خطه هستي

خالق لوح و قلم به عرصه انشا’

آنكه سحاب عنايتش ز مشيت

در صدف كُن فكنده لو’لو’ لالا